کد مطلب:149295 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

عمل صالح و تقوا، بهترین امر به معروف
شما اگر بخواهید به شكل غیرمستقیم امر به معروف كنید، یكی از راههای آن این است كه خودتان صالح و باتقوا باشید، خودتان اهل عمل و تقوا باشید. وقتی خودتان این طور بودید، مجسمه ای خواهید بود امر به معروف و نهی از منكر. هیچ چیز بشر


را بیشتر از عمل تحت تأثیر قرار نمی دهد. شما می بینید مردم از انبیاء اولیاء، زیاد پیروی می كنند ولی از حكما و فلاسفه آنقدرها پیروی نمی كنند، چرا؟ برای اینكه فلاسفه فقط می گویند: فقط مكتب دارند،فقط تئوری می دهند؛ در گوشه ی حجره اش نشسته است، پی در پی كتاب می نویسد و تحویل مردم می دهد. ولی انبیاء و اولیاء تنها تئوری و فرضیه ندارند، عمل هم دارند. آنچه می گویند اول عمل می كنند. حتی این طور نیست كه اول بگویند بعد عمل كنند، اول عمل كنند بعد می گویند. وقتی انسان بعد از آنكه خودش عمل كرد، آن گفته اثرش چندین برابر است.

علی بن ابیطالب می فرماید (و تاریخ هم نشان می دهد كه این طور است): «ما امرتكم بشی ء الا و قد سبقتكم بالعمل به، و لا نهیتكم عن شی ء الا و قد سبقتكم بالنهی عنه» [1] هرگز شما ندیدید كه شما را به چیزی امر كنم مگر اینكه قبلا خودم عمل كرده ام (تا اول عمل نكنم به شما نمی گویم) و من هرگز شما را از چیزی نهی نمی كنم مگر اینكه قبلا خودم آن را ترك كرده باشم (چون خودم نمی كنم، شما را نهی می كنم). «كونوا دعاة للناس بغیر السنتكم» [2] مردم را به این دعوت كنید اما نه با زبان، با غیر زبان دعوت كنید؛ یعنی با عمل خودتان مردم را به اسلام دعوت كنید. انسان وقتی عمل می كند، خود به خود با عمل خود جامعه راتحت تأثیر قرار می دهد.

فیلسوف معروف معاصر، ژان پل سارتر حرفی دارد. البته حرف او تازگی ندارد ولی تعبیری كه می كند تازه است. می گوید: من كاری كه می كنم ضمنا جامعه ی خود را به آن كار ملتزم كرده ام. و راست هم هست. هر كاری كه شما بكنید، كار بد یا خوب، جامعه ی خود را به آن كار ملتزم كرده اید، خواه ناخواه كار شما موجی به وجود می آورد، تعهدی برای جامعه ایجاد می كند، بایدی است برای خود شما و بایدی است برای اجتماع شما؛ یعنی هر كاری ضمنا امر به اجتماع است و اینكه تو هم چنین كن. وقتی من كاری می كنم، زبان عمل من این است كه برادر! تو هم مثل من باش. هر چه هم بگویم مثل من نباش، نمی شود. من هر چه به شما بگویم به قول من عمل كن ولی به كردار من كاری نداشته باش، فایده ندارد. شما نمی توانید به گفتار من توجه كنید ولی به كردار من توجه نكنید. آنچه در شما التزام و تعهد به وجود می آورد، در درجه ی اول


كردار من است، در درجه ی دوم گفتار من.

هر مصلحی اول باید صالح باشد تا بتواند مصلح باشد. او باید برود به پیش، به دیگران بگوید پشت سر من بیاید. خیلی فرق است میان كسی كه ایستاده و به سربازش فرمان می دهد: برو به پیش، من اینجا ایستاده ام، و كسی كه خودش جلو می رود و می گوید: من رفتم، تو هم پشت سر من بیا.

در مكتب انبیاء و اولیاء این را می بینیم. همیشه می گویند ما رفتیم، [شما هم بیایید.] علی می گوید من اول می روم، بعد به مردم می گویم پشت سر من بیایید. پیغمبر اسلام اگر در آنچه كه دستور می داد اول خود پیشقدم نبود، محال بود دیگران پیروی كنند. اگر می گفت نماز و نماز شب، خودش بیش از هر كس دیگر عبادت می كرد (ان ربك یعلم انك تقوم ادنی من ثلثی اللیل) [3] اگر می گفت انفاق در راه خدا و گذشت و ایثار، اول كسی كه ایثار می كرد خودش بود، یعنی اول از خود می گرفت و به دیگران می داد. اگر می گفت جهاد فی سبیل الله، در جنگها اول خود جلو می رفت، عزیزان خود را جلو می برد، و قهرا دیگران نیز علاقه مند می شدند، شیفته می شدند، عشق و شور پیدا می كردند كه این مرد در راه هدف خود عزیزترین عزیزان خود را به كام مرگ می فرستد و اول خود مسلح می شود و در قلب لشكر دشمن قرار می گیرد، خود ضربت می خورد، دندانش می شكند، پیشانی اش می شكند؛ آنوقت حقیقت را در وجود چنین شخصیتی می دیدند.

برای پیغمبر چه كسی عزیزتر از علی بود؟ چه كسی عزیزتر از حمزه ی سیدالشهداء بود؟ در جنگ بدر چه كسانی را اول به میدان فرستاد؟ علی را فرستاد كه داماد و پسرعمویش بود و در واقع به منزله ی فرزندش بود (چون علی از كودكی در خانه ی پیغمبر بزرگ شده بود. پیغمبر پسر نداشت، علی به منزله ی پسر پیغمبر بود). عمویش حمزه را فرستاد كه چقدر او را گرامی می داشت. پسرعموی خود، ابوعبیدة بن الحارث را فرستاد كه چقدر نزد او عزیز بود. [4] .

حسین بن علی چقدر خطابه خواند و چقدر عمل كرد؟ حجم خطابه هایش چقدر


كم و حجم اعمال او چقدر زیاد بود! وقتی عمل باشد. گفتن زیاد نمی خواهد. حسین علیه السلام در خطابه اش فریاد می كشد: «فمن كان باذلا فینا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله» [5] هركس آماده است كه خون دلش را در راه ما ببخشد، هر كس كه تصمیم به لقاء پروردگار گرفته است، چنین كسی با ما كوچ كند (برگردد آن كه در هوس كشور آمده است)، آن كه از جان گذشته نیست با ما نیاید؛ قافله ی ما قافله ی از جان گذشتگان است. در میان از جا گذشتگان، عزیزترین عزیزان حسین بن علی علیه السلام هست. آیا اگر حسین بن علی علیه السلام عزیزانش را در مدینه می گذاشت، كسی متعرض آنها می شد؟ ابدا. ولی اگر عزیزانش را به صحنه ی كربلا نمی آورد و خودش تنها به شهادت می رسید، آیا ارزشی را كه امروز پیدا كرده است پیدا می كرد؟ ابدا. امام حسین علیه السلام كاری كرد كه یك پاكباخته ی در راه خدا شود، یعنی عمل را به منتهای اوج خود برساند. دیگر چیزی باقی نگذاشت كه در راه خدا نداده باشد. عزیزانش هم افرادی نبودند كه حسین علیه السلام آنها را به زور آورده باشد؛ هم عقیده ها، هم ایمانها و همفكرهای خودش بودند. اساسا حسین علیه السلام حاضر نبود فردی كه كوچكترین نقطه ی ضعفی در وجودش هست همراهشان باشد و لهذا دو سه بار در بین راه غربال كرد. روز اولی كه از مكه حركت می كند، اعلام می كند كه هر كس جانباز نیست نیاید. اما هنوز بعضی خیال می كنند كه شاید امام حسین برود كوفه، خبری بشود، آنجا برو و بیایی باشد، آقایی ای باشد، ما عقب نمانیم؛ همراه امام حركت می كنند. عده ای از اعراب بادیه در بین راه به حسین بن علی علیه السلام ملحق شدند.

امام در بین راه خطبه ای می خواند: ایها الناس! هر كس كه خیال می كند ما به مقامی نایل می شویم، به جایی می رسیم، بداند كه چنین چیزی نیست، برگردد. برمی گردند. آخرین غربال را در شب عاشورا كرد ولی در شب عاشورا كسی فاسد از آب در نیامد. تنها صاحب ناسخ التواریخ این اشتباه تاریخی را كرده و نوشته است: وقتی امام حسین در شب عاشورا برای اصحاب خود صحبت كرد، عده ای از آنان از سیاهی شب استفاده كرده و رفتند. ولی این مطلب را هیچ تاریخی تأیید نمی كند. تنها اشتباه صاحب ناسخ است و غیر از او هیچ كس چنین اشتباهی نكرده است و قطعا در شب عاشورا هیچ كدام از اصحاب ابا عبدالله علیه السلام نرفتند و نشان دادند كه در میان ما غش دار


و آن كه نقطه ی ضعفی داشته باشد وجود ندارد.

اگر در روز عاشورا یكی از اصحاب امام حسین - حتی بچه ای - ضعف نشان می داد و به لشكر دشمن كه قویتر و نیرومندتر بود ملحق می شد و خودش را از خطر نجات می داد و در پناه آنها می رفت، برای امام حسین علیه السلام و برای مكتب حسینی نقص بود. اما برعكس، از دشمن به سوی خود آوردند. دشمنی را كه در مأمن و امنیت بود به سوی خود آوردند و در معرض و كانون خطر قرار دادند، یعنی خودشان آمدند. اما از كانون خطر اینها، یك نفر هم به آن مأمن نرفت. اگر حسین بن علی قبلا آن غربالها و اعلام خطرها را نكرده بود، از این حادثه ها خیلی پیش می آمد. یك وقت می دیدی نیمی از جمعیت رفتند و بعد هم - العیاذ بالله - علیه حسین بن علی علیه السلام تبلیغ می كردند. چون آن كسی كه می رود، نمی گوید من ضعیف الایمانم، من می ترسیدم، بلكه برای خود توجیهی درست می كند، دروغی می سازد و ادعا می كند كه ما اگر تشخیص می دادیم راه حق همین است. رضای خدا در این است، این كار را می كردیم؛ خیر، ما تشخیص دادیم كه حق با این طرف است. قهرا برای خود منطق هم می سازد. ولی چنین چیزی نشد، و این یكی از بزرگترین افتخارات حسین بن علی و مكتب حسینی است.


[1] نهج البلاغه، خطبه ي 175 (شبيه اين عبارت).

[2] كافي، ج 2 / ص 78، باب ورع.

[3] مزمل / 20.

[4] اين سه نفر رفتند و با سه نفر ديگر مبارزه كردند و هر سه نفر از طرف دشمن را كشتند. ولي از اين سه نفر ابوعبيدة بن الحارث جراحت بسيار سختي برداشت كه البته بعد هم شهيد شد و از دنيا رفت ولي علي بن ابيطالب عليه السلام و حمزه ي سيدالشهداء آسيب زيادي نديدند و برگشتند.

[5] اللهوف، ص 26.